۱۲ تیر ۱۳۸۸

بینا



اين رَدِ پای بی‌پايانِ پرنده‌ای است بالای بی‌ديده‌ی بيدی بلند که پرنده‌ی ديگری پای خزانی‌ترين خواب‌هاش مُرده بود چشم به راه باران و بابونه مرده بود چشم به راهِ خواب، خانه، خستگی ... مرده بود چشم به راه تو، ترانه، توتيا مرده بود.


حالا سال‌هاست هيچ سوسنی بالای اين رودِ بی‌ستاره نروييده است.


گفتم که تمام نمی‌شود اين شب تمام نمی‌شود اين باد تمام نمی‌شود اين عذابِ عجيب حالا تو زاده‌ی دور و نزديکِ هر بوسه که باشی باز از شنيدنِ بی‌هنگامِ نامِ خويش خواهی ترسيد!


گرامیِ بی گفت و گو دلبسته‌ی دانای گريه‌هام ديگر چرا و چاره‌ی راهی نيست! بايد رو به آن دامنه، آن دور، آن دريا آوازِ دوباره‌ی پرنده‌ای بيايد که روزی آزرده از بوته‌زارِ بی‌آبِ اين باديه رفته بود، او غمگين‌ترين فال‌فروشِ ماه وُ مَحْرَمِ بی‌مثالِ دريا بود


اين رَدِ پایِ رويای کودکی است که می‌داند خستگانِ باران‌خورده را روزی آن سوی دبستانِ آب و الفبای نان و علاقه به بابای نيامده،‌ خواهد ديد، او می‌داند اين آسمانِ خاموش کی از هق‌هقِ يتيمانِ بی‌ترانه خواهد باريد خواهد باريد اين بيدِ بی‌گيسو از گوشواره‌های شب‌تاب در خوابِ آب خَم خواهد شد اين درختِ دل‌داده، رويای رود خواهد ديد باز خواهد رُست عروس خواهد شد حتی بی‌اعتنا به باد، به دلهره، به نا،‌ به نهيب به اين شبِ خسته،‌ اين عذابِ عجيب!


ديگر جای هيچ خوف و خوابی نيست تو زير و بَم اين پرده‌های پنهان را بهتر از بوی باران و طعمِ اردی‌بهشت می‌دانی اين رَدِ پای بی‌پايانِ تو پروردگارِ پروانه و سوسن‌بَر وُ ستاره است.

دنیا مال ماست

























































































































فقط ببینید... تاریخ قضاوت خواهد کرد












































































































































































این طور حرمت دانشگاه و دانشجو رو نگاه می دارند















































































۱۰ تیر ۱۳۸۸


تنها برای تو ای مونس آدمی تنها برای ملتِ صبورِ تو ای ترانه‌ی آدمی تنها برای تو ای پروردگارِ واژه تنها برای تو شاعرِ گمنامِ آن سوی پنجره!
من آرزومندم آرزومندِ آزادیِ شما بسياریِ عدالت، آينه‌های پاک لبخندِ خاصِ خدا ...! من آرزومندِ هرآنچه بهترينم هرآنچه برای شماست از بوده بود، از هست از بوده‌است: خوبی‌ها، شادمانی‌ها، ياوری‌ها. همين‌طور خوب است شعر ... يعنی چه؟!
دوستت می‌دارم دخترِ دورِ هفت دريای آسمان آسمانیِ نزديک به يکی پياله‌ی آب! من تشنه‌ام به خدا با من گريه کن جهان بر خواهد خواست. ما احترامِ شقايق به اوايلِ اردی‌بهشتِ امساليم.
عزيزم درمان‌بخشِ زخم‌های ديرينِ من رازِ بزرگِ دخترانِ ماه شفا‌خوانِ شبِ گريه‌ها ری‌را آب‌ها همه از تو زنده‌اند آدميان همه از تو زنده‌اند علف همه از تو سبز آسمان همه از تو آبیِ عجيب! پس کی خواهی آمد!؟
من خسته‌ام، خرابم، خُرد و خَرابم کرده‌اند ديگر اين کلماتِ ساکتِ صبور هم فهميده‌اند! هی دَر هَم شکننده‌ی تب من و تاريکیِ مردمان هی دَر هم شکننده‌ی ترسِ من و تنهايیِ مردمان نيکی پيش بياور، بيا دُرُستی پيش بياور، بيا عشق پيش بياور،‌ بيا بيا ... اعتمادِ بزرگ يقينِ بی‌پايانِ هر چه زنانگی ...!
هر چند پير و خسته و ناتوان شدم حافظ ميگه، به من چه ولی باز دارم ميام اصلا داره يادم مياد يه سالکِ نازِ مامانی اين گوشه‌ی گونه‌ت بود. چقدر منِ ساده‌ی دهاتیِ عاشقِ کَله‌خراب از همين جاده رفتم سمت باغ بُلبلا! مکتب من يه چيز ديگه بود. ها، همينه که هست هست همينه که هست مستِ مست ... يکی بياد محضِ رضایِ روياهام اين درو باز کنه من الکی لال نميشم، مگه روزی که از مزارم برگردين! من پیِ پيرِ مغان و حضرت "ری‌را" بودم يه هو ديدم اينجام هو، کو، کو ... کو در عکس آب از چاهِ مشتری که زهره بربط می‌زنه حالا! بی‌خيال، همين الان وقتشه الان نزنيم، کی بزنيم؟! نوشِ احوالِ آينه! بذار بگن تکراريه.