من که چيزی از چراغِ اين کوچه نخواستهام،
من خودم روشنم از رويای آدمی، از عشق!
من دارم با شما حرف میزنم...
******************************************
باید جوابی بنویسم در رابطه با نظری در پست قبلی که پرسیده بود دین، فرهنگ، جامعه یا خود آدم ها؟ ریشه ی این همه انكار در کجاست؟ به نظر من ریشه در حماقت نوع آدم داره که به قول اینشتین در بی انتها بودن جهان شک هست ولی در بی نهایت بودن حماقت آدمی خیر. چند روز قبل کسی جریان آزمایشی رو برام تعریف می کرد. شاید شنیده باشید جریان میمون ها و موزی بالای دیوار رو. هربار که یکی از میمون ها برای برداشتن موز از دیوار بالا می رفت، بقیه میمون ها با بارش آب سرد مواجه می شدند. پس از مدتی هربار که میمونی قصد بالا رفتن از دیوار رو می کرد، سایرین کتکش میزدند. نتیجه این که علی رغم وسوسه کسی جرات بالا رفتن از دیوار رو نداشت. قسمت بعدی جایگزین کردن یکی از میمون ها با یک تازه وارد بود که اون هم در نتیجه ی کتک خوردن، جرات بالا رفتن از دیوار رو از دست داد. بلایی که نمی دونست چرا سرش میاد ولی یاد گرفت با تازه وارد های بعدی هم همونطور رفتار کنه. در نهایت جمعی از میمون های جدید وجود داشت که هیچ وقت آب سرد سرشون ریخته نشده بود ولی فکر بالارفتن از دیوار به سرشون نمی زد و آماده ی پریدن به اون نگون بختی بودند که هوس خوردن موز رو داشت.
حالا داستان ما آدم هاست که "بدجوری دچارِِ همين طبقِ معمولهای بیتفاوتيم!" باید خوشحال باشیم که همچنان خواهر و برادر رو برای ادامه ی نسل نوع بشر به عقد هم درنمیارند. با این که هیچ نگرانی از تکثیر نسل نوع بشر نیست، با این که هیچ کس از جماعت همجنس خواه قرار نیست به مثابه ی قومی در گذشته ی دور تاریخ در کمین یک رابطه ی اجباری، فرد دیگه رو مورد تجاوز قرار بده، همچنان محکومیم به هزار انگی که صحت ندارند و تسلیم هستیم در برابر مردمی که بی هیچ میلی برای گفتگو صرفا و صرفا محکوممون می کنند... هی آدميانِ بی گفت و گو، آدميان عجيب!
فکر می کنم گفته باشم ریشه ی همه ی درگیری ها در کجاست. ریشه صرفا در مذهب نیست. چنان که من در غیر مذهبی ترین و احیانا مذهب ستیز ترین خانواده درگیر این ماجرا هستم اون هم با کسی که اعتقاد به اخلاق نسبی و استفاده از منطق حرف اول و آخرش بوده. در برابر همه ی حرف هایی که ملتمسانه برای روشن کردنش می زنم تنها جوابی که میشنوم این هست که "نمی تونم قبول کنم...تا بوده چنین بوده. اگر هم از دسته ی آخر میمون ها بپرسند چرا میمونی رو که از دیوار بالا میره کتک می زنند، خواهند گفت "نمی دونیم، این اتفاقی است که همیشه اطرافمون رخ داده." من چه کنم که هیچ کس رو جرات سرک کشیدن به اون طرف دیوار بایدها و نباید های موهوم نیست. کسی که خواب هست رو میشه بیدار کرد اما با کسی که خودش رو به خواب زده چه باید کرد؟ مخصوصا حالا که چه غبار غفلتی گرفته اين خواب ناتمام! من چقدر خستهام از اين خوابِ طولانیِ بیانتها! به قول معروف قرآن « خدا بر دل ها و گوش هایشان مهر نهاده و بر چشمهایشان پرده افکنده شده .» چه فرقي مي كنه اگه ساعت ها براشون حرف بزنم؟
من از گوشزدِ اين همه زندگی
من خودم روشنم از رويای آدمی، از عشق!
من دارم با شما حرف میزنم...
******************************************
باید جوابی بنویسم در رابطه با نظری در پست قبلی که پرسیده بود دین، فرهنگ، جامعه یا خود آدم ها؟ ریشه ی این همه انكار در کجاست؟ به نظر من ریشه در حماقت نوع آدم داره که به قول اینشتین در بی انتها بودن جهان شک هست ولی در بی نهایت بودن حماقت آدمی خیر. چند روز قبل کسی جریان آزمایشی رو برام تعریف می کرد. شاید شنیده باشید جریان میمون ها و موزی بالای دیوار رو. هربار که یکی از میمون ها برای برداشتن موز از دیوار بالا می رفت، بقیه میمون ها با بارش آب سرد مواجه می شدند. پس از مدتی هربار که میمونی قصد بالا رفتن از دیوار رو می کرد، سایرین کتکش میزدند. نتیجه این که علی رغم وسوسه کسی جرات بالا رفتن از دیوار رو نداشت. قسمت بعدی جایگزین کردن یکی از میمون ها با یک تازه وارد بود که اون هم در نتیجه ی کتک خوردن، جرات بالا رفتن از دیوار رو از دست داد. بلایی که نمی دونست چرا سرش میاد ولی یاد گرفت با تازه وارد های بعدی هم همونطور رفتار کنه. در نهایت جمعی از میمون های جدید وجود داشت که هیچ وقت آب سرد سرشون ریخته نشده بود ولی فکر بالارفتن از دیوار به سرشون نمی زد و آماده ی پریدن به اون نگون بختی بودند که هوس خوردن موز رو داشت.
حالا داستان ما آدم هاست که "بدجوری دچارِِ همين طبقِ معمولهای بیتفاوتيم!" باید خوشحال باشیم که همچنان خواهر و برادر رو برای ادامه ی نسل نوع بشر به عقد هم درنمیارند. با این که هیچ نگرانی از تکثیر نسل نوع بشر نیست، با این که هیچ کس از جماعت همجنس خواه قرار نیست به مثابه ی قومی در گذشته ی دور تاریخ در کمین یک رابطه ی اجباری، فرد دیگه رو مورد تجاوز قرار بده، همچنان محکومیم به هزار انگی که صحت ندارند و تسلیم هستیم در برابر مردمی که بی هیچ میلی برای گفتگو صرفا و صرفا محکوممون می کنند... هی آدميانِ بی گفت و گو، آدميان عجيب!
فکر می کنم گفته باشم ریشه ی همه ی درگیری ها در کجاست. ریشه صرفا در مذهب نیست. چنان که من در غیر مذهبی ترین و احیانا مذهب ستیز ترین خانواده درگیر این ماجرا هستم اون هم با کسی که اعتقاد به اخلاق نسبی و استفاده از منطق حرف اول و آخرش بوده. در برابر همه ی حرف هایی که ملتمسانه برای روشن کردنش می زنم تنها جوابی که میشنوم این هست که "نمی تونم قبول کنم...تا بوده چنین بوده. اگر هم از دسته ی آخر میمون ها بپرسند چرا میمونی رو که از دیوار بالا میره کتک می زنند، خواهند گفت "نمی دونیم، این اتفاقی است که همیشه اطرافمون رخ داده." من چه کنم که هیچ کس رو جرات سرک کشیدن به اون طرف دیوار بایدها و نباید های موهوم نیست. کسی که خواب هست رو میشه بیدار کرد اما با کسی که خودش رو به خواب زده چه باید کرد؟ مخصوصا حالا که چه غبار غفلتی گرفته اين خواب ناتمام! من چقدر خستهام از اين خوابِ طولانیِ بیانتها! به قول معروف قرآن « خدا بر دل ها و گوش هایشان مهر نهاده و بر چشمهایشان پرده افکنده شده .» چه فرقي مي كنه اگه ساعت ها براشون حرف بزنم؟
من از گوشزدِ اين همه زندگی
فقط يک روزنه مهتابِ سادهام بس بود
تا تمام کلماتِ خسته را
دوباره از ترسِ کوچهی پُرگو
به خانه بياورم.
از نظر من این نوع خاص از گرایش جنسی به خودی خودش ریشه ای معلوم و واضح نداره که به خیال بعضی اون رو پیدا و تصحیح کرد اما دلایل مبارزه و موضع گیری هایی به این سختی ریشه ای واضح در جهل آدمی داره. جهلی که در زمانی و مکانی دور عده ای رو به زنده به گور کردن دخترها وا می داشت. جهلی که امروز در ذهن مادرم حکومت می کنه و باعث میشه التماس های من رو که در این رابطه عذاب می کشم نبینه و همچنان برای لبخند زدن به دو خانواده دستور صادر کنه که یک بار دیگه امتحان کن...دلت رو راضی کن و باهاش بخواب! از خودم می پرسم چه حس مادرانه ای در وجودش هست که به راحتی عذاب من رو در رابطه ای ناخواسته ندیده می گیره؟ بر خلاف دوست داشتنشون وادارم به رابطه ای می کنند که از نظر من حکم تجاوز رو داره. برخلاف دوست داشتنم فقط تا چند ماه دیگه کنارشون سر می کنم.
از شما چه پنهان
از نظر من این نوع خاص از گرایش جنسی به خودی خودش ریشه ای معلوم و واضح نداره که به خیال بعضی اون رو پیدا و تصحیح کرد اما دلایل مبارزه و موضع گیری هایی به این سختی ریشه ای واضح در جهل آدمی داره. جهلی که در زمانی و مکانی دور عده ای رو به زنده به گور کردن دخترها وا می داشت. جهلی که امروز در ذهن مادرم حکومت می کنه و باعث میشه التماس های من رو که در این رابطه عذاب می کشم نبینه و همچنان برای لبخند زدن به دو خانواده دستور صادر کنه که یک بار دیگه امتحان کن...دلت رو راضی کن و باهاش بخواب! از خودم می پرسم چه حس مادرانه ای در وجودش هست که به راحتی عذاب من رو در رابطه ای ناخواسته ندیده می گیره؟ بر خلاف دوست داشتنشون وادارم به رابطه ای می کنند که از نظر من حکم تجاوز رو داره. برخلاف دوست داشتنم فقط تا چند ماه دیگه کنارشون سر می کنم.
از شما چه پنهان
کليدِ اين خانه را شبی،
من ... شبی از شبهای چکمه و تسليم
در سردابی دور و بینشان جا خواهم نهاد!
اينجا من غريبم، میفهميد!
ديگر هيچ کنجی از اين خانه سرپناهی نخواهد شد.
این جا هم رویاهام رو به نابودی هستند و هم خودم. شاید غیبت و سکوت خونه براشون گویا تر از کلمات من باشه.
این جا هم رویاهام رو به نابودی هستند و هم خودم. شاید غیبت و سکوت خونه براشون گویا تر از کلمات من باشه.
******************************************
پس کبوترانِ آن همه آبیِ بیانتها
پس کبوترانِ آن همه آبیِ بیانتها
کجا رفتند که گُنبدِ شکستهی مسجدِ شما
اين همه خاموش و بیاذان ...؟!