۲۳ آبان ۱۳۹۰

کاش بدانی درچشم به راهی آن مونس قدیمی درگاه این خانه از چند دریای گریه گذشته است

نمی خوام یادت بیفنم. ولی مگه میشه عید غدیر بیاد و من هیچی به خاطرم نیاد. اولین کادو رو عید غدیر بهت دادم. اولین کادو سه تا بود. یه شمع و یه کتاب و یه کارت پستال با گل زرد. بار دوم هم شب عید غدیر بود. ساعتی که با وسواس برات پیدا کردم. همون که گذاشتی و رفتی چون درباره دوست جدیدم باهات حرف زدم. نمی خواستی مال من باشی و من هم از آن هیچ کس دیگه باشم. فکر کردی عاشق شدم؟ مگه آدم چند بار می تونه عاشق بشه؟ من فکر می کنم فوقش به همون تعداد دفعاتی که به دنیا میایم و میمیریم نگاهی رو پیدا می کنیم که با یک بار دیدنش برای همیشه گرفتارش بشیم. می گم فوقش یک بار. آخه خیلی ها هستند که راحت زتدگی می کنند. بدون بار غمی. از لحظه های که تورو دیدم هیچ وفت راحت نبودم مگه این که دقایق این زندگی به آخرش نزدیک بشه که فکر می کنم دور نیست.